قانون مرگ
---دید دیگر
برچسب:, :: :: نگارنده : Hani


در زمان بودا، زنی از مرگ تنها فرزندش رنج می‌برد.

 

او که نمی‌توانست مرگ فرزندش را بپذیرد، به این سو و آن سو می‌دوید و به‌دنبال دارویی می‌گشت تا زندگی را به او بازگرداند و بودا گفت چنین دارویی نزد اوست.
نزد بودا رفت و پرسید:آیا شما می‌توانید دارویی بسازید که فرزندم را دوباره زنده کند؟
بودا گفت:من این دارو را می‌شناسم، اما برای اینکه آن‌را بسازم به موادی احتیاج دارم.» زن که آرام گرفته بود پرسید: «به چه موادی نیاز دارید؟»
بودا گفت: برایم یک مشت دانه‌ خردل بیاور.
زن قول داد که برای بودا یک مشت دانه‌ خردل بیاورد، اما هنگام رفتن، بودا اضافه کرد:من دانه‌ خردلی می‌خواهم که از خانواده‌ای تهیه شده باشد که در آن، هیچ همسر، پدر و مادر یا خدمتکاری نمُرده باشد.
زن قبول کرد و از این خانه به آن خانه در جستجوی دانه‌ خردل راه افتاد. تمام خانواده‌ها مایل به کمک به او بودند، اما وقتی سؤال می‌کرد که آیا در این خانواده کسی مرده است یا خیر، نتوانست خانه‌ای بیابد که مرگ به آن راه نیافته باشد.
دریک خانه دختر، در خانه‌ی دیگر خدمتکار، در دیگری شوهر یا پدر و مادر مرده بودند. زن نتوانست خانه‌ای را پیدا کند که مصیبت مرگ به آن راه نیافته باشد. وقتی دید در اندوه خود تنها نیست، از پیکر بی‌جان فرزند دل کند و نزد بودا بازگشت. بودا با همدردی بسیار گفت: فکر می‌کردی تنها تو پسرت را از دست داده‌ای.

 

 

 

قانون مرگ برای هیچ موجود زنده‌ای، جاودانگی قائل نیست.
 



نظرات شما عزیزان:

arash
ساعت16:50---6 اسفند 1391
سلام

ممنونم که سر زدی

شما رو لینک کردم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

درباره وبلاگ

در این وبلاگ حکایات و داستانهای کوتاه جالب رو میذارم و سعی کردم گاهی به موضوعاتی بپردازم که کمتر دربارش صحبت میشه یا عمدا صحبت نمیشه! به یاری خدا اگه فرصت کنم مطالب متنوعی اضافه خواهم کرد.